گاهــــی …
به دلت شک کن
ع
ش
ق
شایــــد
یک شــــایعه باشد !
[❤] تـ ــ ـو را دوســـت می دارم ... دلت تنگ یک نفر که باشد ! اما مـــــن بــ ـــ ــــ ــــرگـ ـــــ ـــ ــــرد...!! من زنم .... و به همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو توراحس میکنم هردم... که با چشمان زیبایت مرا دیوانه ام کردی... من از شوق تماشایت... نگاه از تو نمیگیرم.... تو زیباتر نگاهم میکنی اینبار.... ولی...افسوس...این رویاست.... تمام آنچه حس کردم،تمام آنچه میدیدم.... تو با من مهربان بودی... واین رویا چه زیبا بود.... ولی.... افسوس.... که رویا بود... بی آنکـه بـخـواهَمْ... دلـتـَنـگـت میـ شَـوَم... دلـتـنـگِ بـودنَـتْ........ حـَتـی هـَمـان بــودنِ کمْ رنـگـت... خـیـلیــ وقْـت بـود کـه دلـَم میـ خـواست بـگویـم هیچ کس آن جا نبود! آن جا نبود! خوب دیدم، ماه هم پیدا نبود! گوش دادم، باد هم آن جا نبود! سایه ای یا تکیه گاهی، آن طرف ترها نبود! آب نبود! سراب بود! زندگی مانند من در خواب بود! خواب دیدم صورتم در اینه صورتم در اینه اما چرا زیبا نبود؟ پیر گشتم ، پیر گشتم نه! دگر رویا نبود! عشق تو زد تیشه ای بر ریشه ام آن شبی که هیچ کس آن جا نبود! وقتی اولین بار شکست،
بعضی وقتهــآ...
دل اگر بســــــتی ،
نــذر ڪـرכه ام اگـر نیآیـے ، پیـآכه از یآכت بــِروَمـ ...! دل کندن از اون همه عشقی که به تو داشتم منو به جایی رسوند که حالا ، تو چشمای یکی دیگه زل بزنمو بگم: عاشقمی؟!! خب به درک…!! من بودم می خواهی قضاوتم کنی ؟ بعد قضاوت کن ! گاهــــی … هر چه بیش تر دل به دریا زدم بیش تر آرزوهایم نقش ِ بر آب شد شاید از چشم های خدا افتاده ام که دیگر هیچ مژه ای خیال افتادن روی گونه ام را ندارد.... چقدر سخت چشمانت را باز میکنی و یک مرتبه می بینی کارت به جایی میرسد نه در کنارت در "خودت" !
گفته بودی پشت این پنجره ها گفته بودی فردا کسی می اید ،روشنی می اید عمریست که پشت این پنجره ها منتظرم ولی اینجاحتئ جای ردپایی هم نیست!!!! لکه ی سیاهه ذهنم..... حتی وایتکس فراموشی هم نتوانست تورانابود کند.......... چه کنم.......... دست به دامن کدامین پاک کننده ببرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تنهایی ریشه تمامی گناهان و درد هاست ، چوپان را “تنهایی” دروغگو کرد … چایت را بنوش!! نگران فردا نباش از گندم زار من وتو مشتی کاه می ماند برای بادها...
چهـ فرق میکـــُند چرا ؟!
یا از چهـ وقتــــ !
یا چطور شــد که ...!
چهـ فرق میکـــند ؟!
وقتی تـ ــ ـو باید باور کـــنی ...
کهـ نمی کنـــــی !
و مَـ ن بایـــد فراموش کـــــنم ...
کهـ نمیکنــــــــم !!!
تمام تلاشت را هم که بکنی تا خوش بگذرد ؛
و لحظه ای فراموشش کنی ،
فایده ندارد ....
تو دلت تنگ است ،
دلت برای همان یک نفر تنگ است !
تا نیاید ... تا نباشد ....
هیچ چیز درست نمی شود ... !!!
با این همه
تقصیر من نبود
که با این همه...
با این همه امید قبولی
در امتحان سادهْ تو رد شدم
اصلاً نه تو ، نه من!
تقصیر هیچ کس نیست
از خوبی تو بود
که من
بد شدم!
از تمامـــ آسمـــان
یکــــ بــــاران را میخواهمـــــ ...
و از تمــــام زمیــــن
یکـــ خیابانـــــ را ...
و از تمــ ــامــ تـــ ــو
یک دستـــــ
که قفــــل شده در دستـــ مـــــن ....
قولـــــ میدهَم اینبــــــار که آمدی تمامـــــــــِ احساسمــــ را خرجتـــــــ کنم....!
درد آور است من آزاد نباشم که تو به گناه نیفتی
قوس های بدنم به چشم هایت بیشتر از تفکرم می آیند
تاسف بار است که باید لباس هایم را به میزان ایمان تو تنظیم کنم....
دوسـتـَتْ دارَم........
تــــو که غَـریـبـه نیــستـیــ
دیــگر نـمیـ توانم خودم را به آن راهی که
نمیـ دانـم کـجـاسـت بــــزنـــم...
دلــم هـمـان راهیــ را میـ خـواهـد
که تــــــــو در امــتـدادش ایـستــاده بـــاشی.
هــمـانْ تـمـامِ راه هـایی کـه میـ گـویـنـد به
عــِـــــشـــــــقْ
خــتـــم میـ شــود. . .
گمان میکرد ،
از سر کودکی اش بود ...
خودش را سرزنش کرد
و تصمیم گرفت از آن به بعد،
دیگر کودک نباشد!
روزِ بعد،
وقتی بزرگ شد،
بازهم شکست...
این بار مثلِ بچه ها گریه نکرد!
این بار مثل بزرگتر ها،
بغض کرد و درد کشید.
با خودش عهد کرد،
که فـراموش کند...
تا خوب شـود !
ساعتی پس از فراموشی،
شکست!
بازهم شکست!
و بازهم شکست...
اما
نه فریاد می کشید
نه درد ...
نه گریه می کرد،
نه بغض ...
توان گلایه هم نداشت ...
مهم ها دیگر برایش،
آنقدرها هم مهم نبودند ...
او به تلافی آن همه شکستن،
تمام عهد هایش را شکست !
دست کشید از بودن ها
و فقط ، رفت
از شدت دلتنگیــــ ،
گریهــ کهــــ هیچ...!!!
دلــ♥ــَت می خــوآهــَد ؛
هــآی هــــآی بمیــــری...!
محـــــــکم نبند!
مراقب باش گره کور نزنی...!
او میـــــــــــــــــــــــرود!
تو
و یک عالمه حرف…
و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد!!!
کاش بودی و
می فهمیدی
وقت دلتنگی
یک آه
چقدر وزن دارد…
کفش هایم را بپوش
راهم را قدم بزن
دردهایم را بکش
سال هایم را بگذران
به دلت شک کن
ع
ش
ق
شایــــد
یک شــــایعه باشد !
تلخ میگذرد این روزها ...
که قرار است
از تو
برای دلم
یک انسان معمولی بسازم ...!!!
که کمبود "خدایت" را حس میکنی...
Power By:
LoxBlog.Com |