سم عشق...

 

شیرین ترین گناه منی…
ازتو
به خداهم پناه نمی برم!
نوشته شده در جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 13:50 توسط مهسا | |

 

دل خوش نباش از این که هر روز با یکی هستی ...

این که هر کسی می تونه با تو بودن را تجربه کنه ...

نشان از بی لیاقت بودن توست ، نه چیز دیگر . . . . . .!
نوشته شده در جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 13:48 توسط مهسا | |

 

دلـَمـ

تـَنـگ شـده اَسـت ؛

بـَرای آغـوشـی کـه خـیـلـی هـَمـ مُطـمـئـن نـیـسـتـَمـ ؛

مـال مـَن بـاشـَد !

نوشته شده در جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 17:13 توسط مهسا | |

 

کاش می دانستی
من سکوتم حرف است
حرف هایم حرف است
خنده هایم حرف است
کاش می دانستی
می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم
کاش می دانستی
کاش می فهمیدی
کاش و صد کاش نمی ترسیدی
که مبادا دل من پیش دلت گیر کند
یا نگاهم تلی از عشق به دستان تو زنجیر کند
من کمی زودتر از خیلی دیر
مثل نور از شب چشم تو سفر خواهم کرد
تو نترس
سایه ها بوی مرا سوی مشام تو نخواهند آورد
کاش می دانستی
چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت
در زمانی که برای غربتت سینه دلسوزی نیست
تازه خواهی فهمید
مثل من عاشق مغرور شب افروزی نیست
نوشته شده در جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 17:4 توسط مهسا | |

هر روز نبودنت را

بر دیوار خط کشیدم

ببین این دیوار لا مروت

دیگر جایی برای خط زدن ندارد

خوش به حال تو...

که خودت را راحت کردی
یک خط کشیدی تنها

آنهم روی من..

 

نوشته شده در شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 20:18 توسط مهسا | |

مـــــــــن زخمــــــــهای بی نظیری به تــن دارم
اما تــــ ـــــو مهــــربان تــــرینشان بودی ،
عمیـــــق تــــرینشان ،
عــــزیــــــــز تـــرینشان !

... بعــد از تــــ ـــو آدم ها
تنها خــــراش های کوچکی بودند بــر پوستـــــم
که هیچ کـــــــدامشان
به پای تـــــ ــــــو نــــــرسیــدند
به قلبــــــم نـــــــرسیدند . .
.

نوشته شده در شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 20:2 توسط مهسا | |

به یک پلک تو می‌بخشم تمام روز و شب‌ها را

که تسکین می‌دهد چشمت غم جانسوز تب‌ها را

بخوان! با لهجه‌ات حسّی عجیب و مشترک دارم

فضا را یک‌نفس پُر کن به هم نگذار لب‌ها را

به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!

تو واجب را به جا آور رها کن مستحب‌ها را

دلیلِ دل‌خوشی‌هایم! چه بُغرنج است دنیایم!

چرا باید چنین باشد؟ نمی‌فهمم سبب‌ها را

بیا این‌بار شعرم را به آداب تو می‌گویم

که دارم یاد می‌گیرم زبان با ادب‌ها را

غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر

برای هر قدم یک دم نگاهی کن عقب‌ها را

نوشته شده در شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 19:58 توسط مهسا | |

پنج وارون چه معنایی دارد؟؟؟؟؟؟؟

خواهر کوچکم از من پرسید..من به او خندیدم!

کمی آزرده و حیرت زده گفت

"

...

:روی دیوار و درختان دیدم!"باز هم خندیدم!

گفت: دیروز خودم دیدم پسر همسایه

پنج وارونه به مینو میداد

...

!آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید!!!

بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم

:

بعدها وقتی غم،

سقف کوتاه دلت را خم کرد

...

بی گمان می فهمی

  "

پنج وارونه چه معنا دارد!!!

...

نوشته شده در دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 1:48 توسط مهسا | |

 

میــدانــی؟

گــاهــی مغرورترین و سنگ دل ترین


ادم دنیا هم که باشی


یــک لحظـــه ،یــک آن ،


یــاد کســی روی قفســه ی سینــه ات


سنگینــی میکنــد...


آن لحظـــه بــه طـــور کــامـــلا" غــریــزی ،


نفــس عمیقــی میکشــی


تــا سنــگ کــپ نکـنـی ،


بــه طـــور کــامـــلا" غــریــزی ........

نوشته شده در دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 1:44 توسط مهسا | |

آهای کافه چی!!!
در این روزهای پررفت و بی آمد...
ندیدی عزیزی راکه تمام تلاشش در رفتن بود نه ماندن؟؟
این آخری ها خبردیدنش رادر کافه ای به من دادند؛
اگر رفته که هیچ..
اگر در پس رفتنش آمدی بود,
تو قهوه ای تلخ تر از تمامی تلخ ها به حساب من برایش بریز...
اگرازتلخی اش گله و شکایتی کردبگو,فلانی گفت:
این تلخی در برابر رفتنت هیچ است...
بگو که فلانی در به در این کافه,درپی توبود بی انصاف.......

نوشته شده در دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 1:17 توسط مهسا | |

وقتی نخواستت...آروم بکش کنار...!

غم انگیـــز است اگـر تـو را نـخواهد؛

مسخـره است اگر نفهمـی؛

احمقانـه است اگـر اصرار کـنی ...

نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 22:9 توسط مهسا | |

 

 

 

وقتی کسی در کنارت هست،خوب نگاهش کن

به تمام جزئیاتش...

به لبخند بین حرف هایش..
...
به سبک ادای کلماتش،

به شیوه ی راه رفتنش،نشستنش..

به چشم هاش خیره شو..

دستهایش را به حافظه ات بسپار...

گاهی آدم ها انقد سریع میروند،که حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت میگذارند

.......

نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 21:54 توسط مهسا | |


آدمــــــــــــــ ……..


گــــــآهی به اندازه ی نـیــآز، بمیـــــرد !!!


بعد بلند شــــــود


آهستــــه آهستــــــــه

خــــــــآک هایش رآ بتکــــــــآند


گردھآیش بمآند

اگــــــــر دلش خوآست ، برگردد به زنــــــــــدگی .

دلش نخوآست ، بخوآبــــــــــــــــد

تا ابـــــــــــــــــــــــد ………….

نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 1:6 توسط مهسا | |


Power By: LoxBlog.Com