سم عشق...
رسیده ام به حس برگی که می داند، اهـــــــــای لعنتی...
ترکت کرده؟؟؟ شبها به یادش گریه میکنی؟؟؟ ناراحت نباش... یه روزی تو تنها آرزوی زندگیش میشی... ترکت کرده؟؟؟ شبها به یادش گریه میکنی؟؟؟ ناراحت نباش... یه روزی تو تنها آرزوی زندگیش میشی... خندیدن خوب است قهقهه عالیست گریستن آدم را آرام میکند اما... لعنت بر بغض! شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن؛ چندشم میشود از لکه ی انگشت دروغ... آنکه می گفت احساس مرا میفهمد، کو؟ کجارفت؟ که احساس مرا خوب فروخت...
هر نفـــس درد است که میکشم !!! ای كاش یا بودی،
ز خودم دور میشوم تا ب تو نزدیک شوم این روزها... خیال،تنها راه باتو بودن است به سلامـتی کسی که نمی شناستت اما نوشته هاتو میخونه تا از درونت با خبر بشه و زیرش لایک میزنه ونظرمیده نه واسه اینکه خوشـش اومده… واسه اینکه بهت بفهمونه که تنهـــــا نیستی… فال گرفتم به چشمهایت که نگاه میکنم
مدتهاست چتر منطق را بر سر گرفته ام! تا باران عشق را تجربه نکنم! دیگر توان مقابله با تب و لرز برایم باقی نمانده است!!! و مرا آنقدر آزردی .. که خودم کوچ کنم از شهرت .. تو خیالت راحت .. می روم از قلبت .. میشوم دورترین خاطره در شب هایت تو به من می خندی .. و به خود می گویی: باز می آید و می سوزد از این عشق ولی .. بر نمی گردم نه! می روم آنجایی که دلی بهر دلی تب دارد .. عشق زیباست و حرمت دارد .. تو بمان .. دلت ارزانی هر کس که دلش مثل دلت سرد و بی روح شده است .. سخت بیمار شده است .. تو بمان در شهرت .. خیالم درد می کند واژه هایم تیر می کشند دفترم تب دارد پائیز گرفته ام انگار ! پایم را دراز می کنم در باران... مخاطب خاص اگه خـــاص باشه . . . ! اگه تونستی بدون اینکه کسی رو لـ.ـمس کنی آنــقــدر زیبـــا عاشق او شده ای می گوینــــد: "دل بــــه دل" راه دارد ...! پــــس چــــرا وقتــــی ; "دلــــم" را شکستــــی , "دلــــت" نشکســــت ؟!!! یه وقتــــــایی هست که جواب همه نگرانیـــات و دلتنگیات میشــه یه جمله که میکوبن تو صورتــــت “بهم گیر نـــــــده، حوصله ندارم “ یه وقتــــــایی هست که جواب همه نگرانیـــات و دلتنگیات میشــه یه جمله که میکوبن تو صورتــــت “بهم گیر نـــــــده، حوصله ندارم “ اینجا که من رسیده ام … پر میکرد یادت، همه حجم خالی فضایم را حافظ كنار عكس تو من باز نيت ميكنم خبر به دورترین نقطهی جهان برسد خواست او به منِ خسته بیگمان برسد شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد؟ چه میکنی اگر او را که خواستی یک عمر به راحتی کسی از راه ناگهان برسد ... رها کنی، برود، از دلت جدا باشد به آنکه دوستترش داشته ... به آن برسد رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند خبر به دورترین نقطهی جهان برسد گلایهای نکنی بغض خویش را بخوری که هق هق تو مبادا به گوششان برسد خدا کند که ... نه! نفرین نمیکنم که مبادبه او که عاشق او بودهام زیان برسد خدا کند فقط این عشق از سرم برود خدا کند که فقط زود آن زمان برسد..... حکایتـــــ من حکایت** ماهی تُنگ شکستـــه ایســـت که روی زمین دل دل می زند .. و حکایتــــــ تو حکایت پسرک شیطان تیر کـــــمـان به دستی که نفس های او را شـــــماره می کند ... من آنچه را احساس باید کرد یا از نگاه دوست باید خواند هرگز نمیپرسم ، هرگز نمیپرسم که: آیا دوستام داری ؟ قلب من و چشم تو میگوید به من: آری فریدون مشیری
باد از هر طرف که بیاید ، سرانجامش افتادن است....!
مثل تمام آن چیزهایی که تا به حال از من گرفتی،
علاقه ام... دلم، عمرم، واعتماد صددرصدم...!
بگیر دیگر...
دستانم را بگیر...
این که هستی
نام تو آمد کنار نامم…
حال که نام تو سند خورده به نام دیگری…
مانده ام…..
فالگیر اشتباه کرده بود…؟؟؟
قهوه …قهوه نبود…؟؟
من اشتباه شنیدم..؟؟
یا…..
تو اشتباه رفتی…!!!
نفسم می گیرد....
چشمهایت
می گویند که دلت
هوای رفتن دارد....
و من میدانم
دنیا تو را ازمن خواهد گرفت....
و من می دانم
که نمی شود حواست را پرت کنم
و بخواهم کمی بیشتر بمانی...
چشمهایت
انگار
امتداد تمام ِ جاده های دنیاست...
می روی....و می دانم .....
نفسم می گیرد....
نفسم می گیرد....
ﻣﻴــﺨـﻮﺍﺩ ﻳــﮑـﯽ ﺑــﻬــﺶ ﮔﻴـــﺮ ﺑـــﺪﻩ !
ﺍﺯﺵ ﺑــﭙــﺮﺳــﻪ ﮐــﺠـﺎﻳــﯽ؟؟؟
ﮐــﺠــﺎ ﻣﻴــﺮﯼ؟؟؟
ﮐــﯽ ﻣﻴـــﺎﯼ؟؟؟...
ﺯﻭﺩ ﺑـــﺮﻭ ﺧــﻮﻧــﻪ ! ﺭﺳــﻴـﺪﯼ ﺯﻧـﮕــــ
ﺑـــﺰﻥ !!
ﻫـــﻮﺍ ﺳـــﺮﺩﻩ ﻟــﺒـﺎﺱ ﮔـــﺮﻡ
ﺑـﭙـــﻮﺵ ...
ﺗـــﺎ ﺩﻳـــﺮ ﻭﻗــﺘــــ ﺑـــﻴـﺪﺍﺭ ﻧــﻤـــﻮﻥ ...
ﺣـــﺘـﯽ ﺑــﺎﻫــﺎﺗــــ ﻗـــﻬــﺮ ﮐـــﻨـﻪ
ﺑــﺎﻫــﺎﺵ ﻗــﻬــﺮ ﮐــﻨــﯽ ...ﻧـــﺎﺯﺕ ﺭﻭ
ﺑــﮑـﺸـــﻪ !
ﻧـــﺼـﻔــﻪ ﺷــﺒـﯽ ﺑـﻬـﺘــــ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ
ﺑـــﺪﻩ ...
ﺑـــﺪﻭﻧــﯽ ﺗــﻮ ﺑــﻲ ﺧــﻮﺍﺑﻴــﺎﺷـــﻢ ﺑــﻪ
ﻳــﺎﺩﺗـــﻪ ...
ﺑـــﺎﻳـﺪ ﻳـــﮑـــﯽ ﺑـــﺎﺷــﻪ ﻧـــﮕـﺮﺍﻧـﺘــــ
ﺑـــﺎﺷـــﻪ ... !
ﺑـــﺎﻳــﺪ ﻳـــﮑــﯽ ﺑـــﺎﺷــﻪ ﺑـﻬـﺘــــ ﺑــﮕـــﻪ
ﻣــﻮﺍﻇـﺒــــ ﺧـــﻮﺩﺕ ﺑــﺎﺵ ... !
ﺁﺩﻡ ﻫـــﯽ ﻣـــﻴﺨــﻮﺍﺩ ﺑــﻪ ﺭﻭﯼ
ﺧـــﻮﺩﺵ ﻧـــﻴــﺎﺭﻩ،
ﻫــﯽ ﺑـﮕـــﻪ ﻫــﻤﻴــﻨـﺠـــﻮﺭ ﯼ
ﺧــﻴـﻠــﻴـــﻢ ﺧـــﻮﺑــﻪ !
ﻭﻟــﯽ ﻳـــﻪ ﻭﻗـــﺘــﺎﻳـــﯽ ﺩﻳـــﮕــﻪ
ﻧـــﻤﻴـــﺸــﻪ، ﺩﻳـــﮕــﻪ ﻧــﻤﻴــﺘـﻮﻧـــﻪ !
ﺑـــﻌـﻀـــﯽ ﻭﻗـــﺘــﺎ ﺁﺩﻡ ﺣـﺲ ﻣﻴــﮑﻨــﻪ
ﻣــﻴﺨــﻮﺍﺩ ﻳـــﻪ ﺣـــﺮﻓـﺎﻳـﯽ ﺭﻭ
ﺑـــﺸـﻨـــﻮﻩ ...
ﻳــــﻪ ﺣـــﺴـﺎﻳــﯽ ﺭﻭ ﺗـــﺠــﺮﺑــﻪ
ﮐــﻨـــﻪ !
ﺑـــﻌـﻀـــﯽ ﻭﻗــﺘــﺎ ﺁﺩﻡ ﺩﻟـﺶ
ﻣـــﻴﺨـــﻮﺍﺩ ﻭﺍﺳـﻪ ﻳـﮑــﯽ
ﻣـﻬـــﻢ ﺑـــﺎﺷـــﻪ ...
ﻫـــﻤﻴــــﻦ . . .
…
بکنم دل ز دل چون سنگت ..
لازم نیست تو دورش رو از این و اون خلوت کنی!
خودش واسه بودن تو همه رو کنار میزنه!
لازم نیست واسش دنیا رو بخری تا بمونه . . .
خودش قدر یه شاخه گلتو میدونه!
لازم نیست هرکسی رو توجیه کنی
و سرش رقابت کنی که عشــق مـــنه…
… خودش تو رو به همه دنیا نشون میده …
لازم نیست نگران باشی که اگه بره…
خودش بهت ثابت میکنه اومده که بمونه!!!
لـــیـــاقـــت عـــشــــقــــو داری ................ !
درون بستری از مخمل و دیبا
من تو را با تیشه ی عشقم تراشیدم
به شوقی همچو برق دیدگان تو
به مهتاب درون چشمه پاشیدم
شبی در گوشه ای تنها
شبی مهتابی و روشن
که از غمها تهی بودم
تو را با تیشه ی اندیشه ی شعرم تراشیدم
تنت را در میان چشمه ی مهتابها شستم
نشاندم در میان برق صد الماس
بتی عشق آفرین گشتی
گرفتی روشنی تابنده گشتی
شباهنگام هزاران اختر تابنده و روشن
تو را باید ستایش کرد
تو را باید نیایش کرد
ولی ، اما، دریغا...
کـــه آدم لـــذت مــــی بــرد از ایـــن هـــمــه خــیـــانــت !
روزی هــم اینگــونــــه عـــاشـــق من بــودی . . .
یـــادت هــســت " لعنتے " ؟
ته دنیای بدون تو بودن است!!
همانجایی که شاید فکرش را هم نمی کردی دوام بیاورم!
ولی من ایستاده به اینجا رسیده ام!
خوب تماشا کن…
دلم هم تنگ نشده!
دلم را همانجا پیش خودت گذاشتم …
و خواستنت شیطنت میکرد، در مسیر نبض رگهایم
بوته نورس احساسم، ریشه دوانده بود در تری اشکهایم
همه روزه، میشنیدم صدای عشق را
حتی در قیژ قیژ، لولای در قدیمی
همه شب;
پشت پرده، سایه ای از جنس تو اردو زده بود
رویای هم آغوشیت نخ بادبادکی بود
که مرا بالا میکشاند تا دب اکبر
و در مجادله ناکوک دل و عشق،
کوچکتر از باخته شده بود "عقلم"
تو میدانستی;
رویای شیرینم، یخیست
"هایش" کردی
چه ساده تبخیر شد از گرمی نفسهایت...
انگار حافظ با من و من با تو صحبت ميكنم
وقت قرار ما گذشت و تو نمي دانم چرا
دارم به اين بد قوليت ديريست عادت ميكنم
چه ارتباط ساده اي بين من و تقدير هست
تقدير و ويران ميكند من هم مرمت مي كنم
در اشتباهي نازنين تو فكر كردي اين چنين
من دارم از چشمان زيبايت شكايت مي كنم
Power By:
LoxBlog.Com |