سم عشق...
روی آن شیشه تبدار تو را " ها " کردم اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم حرف با برف زدم سوز زمستانی را با بخار نفسم وصل به گرما کردم شیشه بد جور دلش ابری و بارانی شد شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم عرق سردی به پیشانی آن شیشه نشست تا به امید ورود تو دهان وا کردم در هوای نفسم گم شده بودی ای عشق با سرانگشت تو را گشتم و پیدا کردم با سرانگشت کشیدم به دلش عکس تو را عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم و به عشق تو فرآیند تنفس را هم جذب اکسیژن چشمان تو معنا کردم باز با بازدمی اسم تو بر شیشه نشست من دمم را به امید تو مسیحا کردم پنجره ، دفترم امروز شد و شیشه غزل و من امروز براین شیشه تو را " ها " کردم آن قدر آه کشیدم که تو این شعر شدی جای هر واژه ، نفس پشت نفس جا کردم شب را دوستـــ ــ ـ دارم …! چرا که در تاریکـــ ـی .. چهره ها مشخــــــ ـص نیست !! و هر لحظــــــــ ـه .. این امیـــــ ـد .. در درونــــــ ــم ریشه می زند … که آمده ای .. ولی من ندیده ام! رسیده ام به حس برگی که می داند، اهـــــــــای لعنتی...
باد از هر طرف که بیاید ، سرانجامش افتادن است....!
مثل تمام آن چیزهایی که تا به حال از من گرفتی،
علاقه ام... دلم، عمرم، واعتماد صددرصدم...!
بگیر دیگر...
دستانم را بگیر...
Power By:
LoxBlog.Com |